پاتریشیا کاگلین

پاتریشیا کاگلین در کنفرانس دانشکدۀ پزشکی دانشگاه نیومکزیکو

(قسمت اول)

مقدمه

در این مقاله و چند مقالۀ آتی قصد داریم مطالب ارائه شده توسط دکتر پاتریشیا کاگلین در دانشکده پزشکی دانشگاه نیومکزیکو (UNM) را با شما در میان بگذاریم. ایشان در این کنفرانس در مورد 6 عامل مرتبط با تغییرات مغزی و به دست آوردن نتایج مثبت در جلسات رواندرمانی صحبت کرده‌اند.

ایشان ابتدا به شرکت‌کنندگان در این کنفرانس تصویر زیر را نشان می‌دهند و به این ترتیب صحبت خود را آغاز می‌کنند:

فکر می‌کنم همۀ ما این رویای تکرارشونده را داریم و امیدواریم که جلسات درمان‌مان واقعاً بتواند برای بیماران‌مان نتایج مطمئن و پایداری را به ارمغان بیاورد‌.

خب حالا بگذارید تا ببینیم چطور می‌توانیم این کار را انجام دهیم.

تفاوت‌های گروهی دربرابر تفاوت‌های فردی

یکی از مسائلی که می‌خواهم مطرح کنم این است که تمام این اطلاعاتی که ما کاملاً با آنها آشنا هستیم، اطلاعاتی در مورد اینکه عوامل مشترکی مسئول نتایج روان‌درمانی هستند ممکن است واقعاً عوامل تصنعی حاصل از شیوه‌ای باشند که ما این آزمایش‌های بالینی تصادفی را انجام می‌دهیم.

اول از همه باید بگویم که در آزمایش‌هایی که انجام می‌شود، استفاده از گروه‌های مقایسه‌ای برای ما که درمانگران حوزۀ درمان فردی هستیم واقعاً بهترین راه برای به دست آوردن اطلاعات در این مورد نیست که چطور می‌توانیم به یک فرد کمک کنیم.

من واقعاً علاقه‌ای به این موضوع ندارم که در آزمایش‌های بالینی‌ای که انجام می شود، چه تفاوت‌هایی بین گروه‌های مختلفی که با یکدیگر مقایسه می‌شوند ایجاد می‌شود. آن چیزی که من واقعاً می‌خواهم بدانم این است که چه چیزی به بهبودی یک فرد در طی زمان کمک می‌کند؟ چه مداخلاتی باعث بهبودی بیمار می‌شوند؟ بنابراین برای مطالعۀ این موضوع، به برخی ابزارهای دیگری نیاز داریم. وقتی در آزمایش‌های بالینی گروه‌های مختلف را با یکدیگر مقایسه می‌کنیم، بسیاری از تفاوت‌های فردی را که برایمان اهمیت زیادی دارند نادیده می‌گیریم.

گزینش سختگیرانه

فکر می‌کنم از دیگر مشکلات آزمایش‌های بالینی تصادفی این است که معیارهای گزینش در این آزمایش‌ها اغلب بیش از اندازه سختگیرانه هستند؛ به طوری که بسیاری از بیمارانی را که ما هر روزه داریم در اتاق درمان می‌بینیم اصلاً شامل نمی‌شوند. کسانی که این آزمایش‌ها را انجام می‌دهند می‌خواهند برای آزمایش‌های خود کسی را پیدا کنند که فقط یک اختلال اضطرابی داشته باشد یا کسی که فقط افسرده باشد و اضطراب نداشته باشد و مثلاً یک اختلال شخصیت هم داشته باشد.

بنابراین، حتی اطلاعاتی هم که از طریق این آزمایش‌ها به دست می‌آوریم برای بیمارانی که داریم درمان می‌کنیم چندان کاربردی نیستند؛ چون به نظر می‌رسد که درست همین حالا پژوهش‌ها نشان می‌دهند که ۸۰ درصد افرادی که برای درمان به ما مراجعه می‌کنند چندین علامت از علائم اختلالات بالینی را دارند و معمولاً مبتلا به نوعی از اختلال شخصیت هستند. افراد سالمی که برای انجام چنین آزمایش‌هایی انتخاب می‌شوند، گرایش به این دارند که تقریباً به هر درمانی پاسخ بدهند.

 بنابراین، این نتیجه‌گیری که همه درمان‌ها مفید هستند و هیچ تفاوتی بین آنها وجود ندارد ممکن است در مورد افرادی که نسبتاً سالم هستند و ۲۰ درصد مراجعه‌کنندگان را در بر می‌گیرند درست باشد اما واقعاً در مورد بقیۀ بیماران حقیقت ندارد.

رهایی زودهنگام

همچنین، تعداد بسیار زیادی از افرادی که برای روان‌درمانی مراجعه می‌کنند، پیش از موعد به جلسات درمان خود پایان می‌دهند. آمار هشداردهنده‌ای در این مورد وجود دارد. به نظر می‌رسد که حدود ۴۷ درصد از مراجعه‌کنندگان جزء این دسته از افراد باشند.

 بنابراین، تقریباً نیمی از بیمارانی که در ابتدا به ما مراجعه می‌کنند پیش از اینکه از جلسات درمان خود بهره ای ببرند درمان را ترک می‌کنند. پس افرادی که در آزمایش‌های بالینی آنها را مطالعه می‌کنیم صرفاً افرادی هستند که با درمان ارتباط برقرار کرده‌اند؛ اما ۴۰ تا ۵۰ درصد دیگر از بیمارانی که به ما مراجعه می‌کنند چه می‌شوند؟

روش بهتر و موضوع بهتر برای مطالعه و پژوهش چیست؟

بنابراین، این داده‌ها و آمارها به ما چه چیزی را نشان می‌دهند؟ اگر بسیاری از مجلات علمی مهم در حوزۀ روان‌درمانی را بخوانید، می‌بینید که این مجلات نیز پیش‌بینی می‌کنند که عمر چنین آزمایش‌هایی به پایان رسیده است. آنها تقریباً می‌گویند که پرداختن به چنین آزمایش‌هایی هدر دادن سرمایه است. ما هزاران آزمایش از این دست آزمایش‌های تصادفی انجام داده‌ایم و در تمام این آزمایش‌ها به نتایج مشابهی دست پیدا کرده‌ایم.

 بنابراین، بیایید در عوض کار جدیدی انجام دهیم. چطور است که بیشتر در مورد فرایند درمان تحقیق کنیم. همچنین، پژوهشگران دارند دوباره به تحقیقات موردی (case study) علاقه نشان می‌دهند. اگر این دو نوع تحقیق با هم انجام شوند، می‌توانند نتایج بسیار بهتری به دست دهند.

اگر به بیشتر پژوهش‌هایی که تا کنون انجام شده نگاه کنید، می‌بینید که در این پژوهش‌ها بیشتر متغیرهایی بررسی شده‌اند که مربوط به بیمار هستند و یا می‌بینید که در مورد مدل درمانی مورد استفاده در درمان پژوهش شده است؛ اما این پژوهش‌ها متغیری را که به نظر می‌رسد از همۀ متغیرها تأثیرگذارتر باشد به طور کلی نادیده می‌گیرند. این متغیر، شخص درمانگر است که مورد مطالعه قرار نگرفته است.

برای مطالعۀ ادامۀ مطالب مطرح شده در این کنفرانس، منتظر مقالات بعدی سایت ما باشید.

بیشتر بخوانید
توهم سلامت روان

هر چه واقع‌بین‌تر، افسرده‌تر!

(توهم سلامت روان بخش دوم)

یک دیدگاه عجیب

در میان محققان دانشگاهی این دیدگاه عجیب و غیرمنتظره رواج پیدا کرده است که تحریف‌ها و سوگیری‌هایی که در خدمت فرد باشند به بهبود سلامت روان او کمک می‌کنند (به عنوان مثال، س. ای. تیلور و براون، 1988). برخی طرفداران این دیدگاه عجیب تا آنجا پیش رفته‌اند که می‌گویند مداخله‌ی درمانی مناسب برای بیمارانی که دچار افسردگی شده‌اند مداخله‌ای است که در آن به این افراد “آموزش” داده شود که واقعیت را انکار و تحریف کنند!

افسردگی و تحریف واقعیت

از طرفی، یافته‌هایی در این زمینه به دست آمده است که افراد افسرده دنیا را نسبتاً دقیق‌تر ادراک می‌کنند و به عبارتی دیگر، درک واقع‌بینانه‌تری از دنیا دارند؛ در حالی که در انسان‌های معمولی که از سلامت روان نسبی برخوردار هستند (یعنی افرادی که نمرات پایینی در مقیاس‌های خودگزارشی افسردگی دریافت کرده‌اند)، تحریف‌ها و سوگیری‌هایی مشاهده شده است. به بیانی دیگر، این یافته‌ها نشان داده‌اند که افرادی که نمرات پایینی در مقیاس افسردگی داشته‌اند کمتر واقع‌بین بودند و واقعیت‌های زندگی خود را بیشتر تحریف می‌کردند و یا به این واقعیت‌ها با دیدگاهی سوگیرانه می‌نگریستند. به عنوان مثال، این یافته‌ها نشان داده‌اند که توهم “کنترل” پدیده‌ها در افراد “عادی” دیده می‌شود؛ اما افراد افسرده چنین توهمی ندارند (الوی و آبرامسون، 1979، 1988). در واقع، خودارزیابی‌های افرادی “عادی” به شکلی تحریف می‌شود که در خدمت این افراد باشد و گرچه افراد افسرده واقع‌بین‌تر بودند؛ اما این واقع‌بینی منجر به این شده بود که سلامت روان خود را از دست بدهند (لوینسون، میشل، چاپلین و بارتون، 1980). محققانی که دیدگاه فوق را در مورد سلامت و آسیب روانی داشتند از این یافته به عنوان شاهدی بر تأیید فرض خود استفاده کرده‌اند.

توهم سلامت روان

شاید در نگاه اول چنین دیدگاهی معقول و منطقی به نظر برسد. حتی ممکن است خودتان نیز تجربیاتی در این زمینه داشته باشید و بتوانید ردّ پایی از فرضیه این محققان را در زندگی شخصی خود نیز مشاهده کنید. در نتیجه، ممکن است در کار با بیماران خود نیز به صورت آشکارا یا ضمنی از مداخلاتی استفاده کنید که رنگ و بویی از چنین فرضیاتی داشته باشند.

با این حال، یافته‌هایی که جاناتان شدلر و ملوین مانیس در مقاله‌‌ی توهم سلامت روان به دست آوردند، تفاسیر بسیار متفاوتی را نشان می‌دهند. آنها یافته‌های عجیب و متناقض به دست آمده از پژوهش‌های قبلی را این گونه تبیین می‌کنند که افرادی که در پژوهش‌های قبلی به عنوان افراد “عادی” ای در نظر گرفته شده‌اند که از سلامت روان نسبی برخوردار اند، در واقع شامل دو دسته از افراد می‌شوند: 1) افرادی که واقعاً از سلامت روان نسبی برخوردار هستند و 2) افرادی که در مقیاس‌های خودگزارشی با انکار مشکلات خود، به عنوان افرادی جلوه داده شده‌اند که افسرده نیستند. به عبارت ساده‌تر می‌توان گفت افرادی که واقعیت‌های تلخ زندگی خود را انکار و تحریف می‌کنند، پاسخ‌های خود به مقیاس‌های خودگزارشی را نیز تحریف و انکار می‌کنند. در نتیجه، اگر یافته‌های پژوهش‌های قبلی نشان می‌دهند که افراد نرمال و سالم واقعیت‌های زندگی خود را انکار و تحریف می‌کنند، به این معنی نیست که برای حفظ سلامت روان خود باید واقعیت‌های تلخ و دردناک را انکار و تحریف کنیم؛ بلکه به این معنا است که در سنجش سلامت روان آن افراد به خطا رفته‌ایم.

فردی که سلامت روان نسبتاً بالایی دارد فردی نیست که از تلخی‌ها و ناکامی‌های زندگی فرار می‌کند؛ بلکه فردی است که سعی می‌کند به شکلی سازگارانه این تلخی‌ها را ببیند و با آنها مواجه شود. اگر این ظرفیت را در خودمان ایجاد کنیم که با این تلخی‌ها مواجه شویم یا متوجه می‌شویم که می‌توانیم آنها را برطرف کنیم و به دنبال راهی برای برطرف کردن آن تلخی‌ها می‌گردیم و یا می‌فهمیم که برای برطرف کردن آن کاری از دستمان برنمی‌آید پس آن را می‌پذیریم و بیهوده انرژی خود را برای ندیدن آن واقعه‌ی تلخ یا وارونه جلوه دادنش برای خودمان و دیگران تلف نمی‌کنیم.

بر خلاف یافته‌های به دست آمده از پژوهش‌های پیشین، اگر کسی با مواجه شدن با تلخی‌های زندگی افسرده می‌شود، نمی‌توان گفت که علت این افسردگی این است که او دنیا را نسبتاً دقیق‌تر ادراک کرده است؛ بلکه حتی اگر این فرد واقعاً هم دنیا را دقیق‌تر ادراک کرده باشد احتمالاً علت ناخوش‌احوالی او این است که هنوز توانایی و ظرفیت مواجه شدن با آن اتفاق دردناک را نداشته است.

از سوی دیگر اگر فردی با مواجهه با یک واقعه‌ی تلخ احساس متناسب با آن را تجربه می‌کند و به عنوان مثال غمگین یا خشمگین می‌شود، سلامت روان بالاتری دارد هرچند که ممکن است تجربه‌‌ی این غم یا خشم تجربه‌ای ناخوشایند باشد. فردی که سلامت روان نسبتاً بالایی دارد ظرفیت بالاتری برای دیدن و پذیرفتن این تلخی‌ها را دارد و می‌تواند رقص زندگی را تاب بیاورد؛ رقصی که ناشی از تاب خوردن و بالا و پایین رفتن بین غم و شادی و خوشی و ناخوشی است؛ وگرنه ساختن زندگی‌ای که هیچ غمی در آن نباشد و یا حتی کمترین حد غم را داشته باشد، نه ممکن است و نه لازم. حتی اگر دقیق‌تر نگاه کنیم، گاهی می‌بینیم که شادی عمیقی در برخی غم‌ها نهفته و گاهی غمی بزرگ در دل بزرگترین خوشی‌هایمان جاخوش کرده است…

بیشتر بخوانید

توهم سلامت روان

تمهیدات

در این مطلب می‌خواهیم به معرفی مقاله‌ی جاناتان شدلر و ملوین مانیس با موضوع توهم سلامت روان (THE ILLUSION OF MENTAL HEALTH) بپردازیم. این مقاله در دسامبر سال 1993 و در مجله‌ی American Psychologist منتشر شده است. گرچه این مقاله کمی قدیمی به نظر می‌رسد؛ اما با توجه به اینکه امروزه همچنان استفاده‌ی بسیار زیادی از پرسشنامه‌هایی می‌شود که جنبه‌های مختلف سلامت روان را می‌سنجند، ضرورت دیدیم تا یافته‌های این پژوهش را با متخصصان حوزه‌ی روانشناسی و روان‌درمانی در میان بگذاریم.

بیشتر بخوانید

خشم و سیاست

(جان فردریکسون پاسخ می‌دهد.)

مسئله

“فکرم درست کار نمیکنه. تو کشورم اینترنت رو قطع کردن و در نتیجه جلسات روان‌درمانی با اختلال روبه روشدن. حتما میدونید در کشور *** چه اتفاقی افتاده.”

من پیام‌های زیادی از افرادی که می‌گویند این روزا بدن درد، و افسردگی شدیدی را تجربه میکنند و نمیتوانند روی وظایف روزانه‌ی خود  تمرکز کنند دریافت کرده‌ام. در این موقعیت‌ها چگونه می‌توانیم کارکرد طبیعی خود را بازیابی کنیم؟

بیشتر بخوانید

یک نگاه تحلیلی به دگماتیسم و افراط گراییِ شرورانه

(جاناتان شدلر، 24 سپتامبر 2021)

بیان مسئله

یکی از مهمترین چیزهایی که من آموخته ام اینست که:

اختلالات شدید شخصیتی همواره روش‌هایی برای استتار و مخفی شدن پیدا می‌کنند.

هیچ کس باخودش فکر نمیکند که “من یه آدم سادیست هستم” یا ” من یه خودشیفته شرور هستم”.

بیشتر بخوانید

رویا، فانتزی، هنر (معرفی کتاب)

تمهیدات

هانا سیگل رییس سابق جامعه روانکاوی انگلستان و یکی از بنیان گذاران بنیاد ملانی کلاین در سال 1918 در لهستان چشم به جهان گشود. مادرش زنی با شخصیت و با بنیه و زیبارو و پدرش مردی با علائق گسترده بود. وقتی به سن بیست سالگی رسید، در حالی که در پاریس حقوق می‌خواند، تاریخ پیکرتراشی فرانسوی در قرن نوزدهم را نگاشت که هنوز هم در لهستان اثری کلاسیک محسوب می‌شود. او فروید را مفصلاً مطالعه کرده بود و طی اقامت‌اش در ادینبورگ، آثار آنا فروید و ملانی کلاین را کشفت کرد و تصمیم گرفت نزد کلاین کارآموزی کند. بخت یارش بود که در ادینبورگ با دکتر دیوید متیوس ملاقات کرد که خود توسط کلاین تحلیل شده بود و به پیشنهاد او در مدتی که در انتظار بازگشت به لندن بود در جلسات روانکاوی شرکت کرد. او به لندن آمد، برای کارآموزی در انجمن روانکاوی انگلیس و تحلیل شدن توسط ملانی کلاین پذیرفته شد و در 1945 درس خود را تمام کرد.

بیشتر بخوانید

تلاش برای دیوانه کردن دیگری (2)

چرا مردم تعارضات درونی در دیگران ایجاد می‌کنند؟

بخش دوم مروری بر مقاله هارولد سیرلس

در بخش نخستِ این نوشته، نگاهی انداختیم به تبیین هارولد سیرلس –روانکاو شناخته شده آمریکایی- درباره اینکه چگونه مردم یکدیگر را دیوانه ‌می‌کنند. از یک سو، او با تمرکز بر پویایی ناسازگار والدین و خانواده، دلایل آسیب‌شناختی بسیاری را برای این کار توصیف می‌کند. او خاطرنشان می کند که دلایل دیگری به جز نحوه بزرگ شدن ما نیز وجود دارد که باعث میشود افراد در حفظ ارتباط با واقعیت و حالات عاطفی خود مشکل داشته باشند.، اما تمرکز او بر روی عوامل رشد و نحوه عملکرد آنها در بزرگسالی و به ویژه نمود آن در درمان است.

در این نوشتارِ ثانوی به مرور دلایل و انگیزه های پشت –دیوانه کردن طرف مقابل- می‌پردازیم. که این انگیزه ها از حفظ خود تا نیاز به فرار از پریشانی، تمایل به سالم تر شدن و پیگیری ارضای همزیستانه ی شدید را شامل میشود.

بیشتر بخوانید

تلاش برای دیوانه کردن دیگری (1)

تمهیدات

“تلاش برای دیوانه کردن دیگری- یک عنصر در سبب شناسی و رواندرمانی اسکیزوفرنیا”[1] ؛ عنوان مقاله ای به قلم هارولد سیرلس[2] روانکاو مطرح آمریکایی می‌باشد که در این نوشتار تلاش داریم نگاه مختصری به آن بی‌اندازیم.

هارولد سیرلس، یک روانکاو فوق العاده و بحث برانگیز بود که به مدت 15 سال روی بیماران بستری در چستنات لاج[3] کار میکرد. چستنات لاج یک بیمارستان روانی شناخته شده در راکویل مریلند بود که در آن بیمارانی که از بیماری های مزمن روان رنج می‌بردند بستری می‌شدند. بسیاری از بیمارانی که دکتر سیرلس با آنها کار میکرد در دهه 50 و 60 تشخیص اسکیزوفرنیا گرفته بودند. هرچند برخی از آنها احتمالا شاخص های مدرن بیماری‌های سایکوتیک را نیز داشتند، اما بسیاری از آنها از دردهای پیچیده پس از سانحه و اختلالات تجزیه‌ای مشابه رنج می‌بردند. در یک نگاه کلی بسیاری از کسانی که او با آنها کار می‌کرد متحمل یک ترومای رشدی، سواستفاده، یا غفلت و بی توجهی مشهود در تاریخچه زندگی خود بوده‌اند.

نگاه و بینش عمیق سیرلس در مورد ساختار روان به شدت ارزشمند است. نوشته های او فراوان و در عین حال بسیار تکنیکی و تخصصی‌اند.

بیشتر بخوانید

رئوس روانکاوی (فروید، 1940)

معرفی و بررسی مختصر

مقاله رئوس روانکاوی نوشته ی زیگموند فروید، خلاصه و جمع بندی مفیدی از مفاهیم و بنیان های اصلی نظریه روانکاوی می‌باشد. این مقاله‌ی نسبتاً مفصل شامل نه فصل می‌باشد که در ادامه به بررسی مختصر این فصل ها میپردازیم و برای مطالعه بیشتر میتوانید به متن اصلی مقاله که به پیوست آمده است مراجعه کنید.

بیشتر بخوانید

من یک مراجع از دست داده ام

تمهیدات

“یه سئوال عجیب: من امروز مراجعی داشتم که تصمیم گرفت جلسات درمانش با من رو تموم کنه و در واقع بهم گفت که کمک من براش مفید بوده و بهش کمک کرده که بتونه با احساس خشمش بیشتر در تماس باشه و حد و مرزهای درستی رو برای دیگران در مورد خودش تعیین کنه.( قبل از این خشمش رو به سمت درون بر میگرداند و از این امر شاکی بود). و پایان دادن رابطه درمانی توسط وی در این زمان، هم نشانه ی اینست که چیزی در رابطه ی ما برای او مناسب و درست نبوده و هم اینکه الان تونسته عصبانیت رو احساس کنه و بگه “نه! من تمومش میکنم!”  نظر شما راجع به این ارتباط چیه؟

-یک سئوال مهم از طرف یکی از مخاطبان من!-

پاسخ جان فردریکسون

من اگه بجای تو باشم؛ خوشحال میشم که اون تونسته قاطعیت خودش رو پیدا کنه، اما همزمان ناراحت هم میشم که چیزی در رابطه ما مشکل داشته و اون با من دربارش حرف نزده تا بتونیم مشکلی که داریم رو مخاطب قرار بدیم و حلش کنیم. چرا که داشتن این توانایی یه مهارت ارتباطی خیلی مهمه. و از این هم ناراحت میشم که متوجه مشکل موجود در رابطه مون نشدم و بهش نپرداختم. برام حتما این سئوال پیش میاد که نقطه ی کور من چی بوده؟ چی رو تو رابطه مون متوجه نشدم؟

پاسخِ کسی که سئوال رو پرسیده بود:

” نظر شما واقعا منو تحت تاثیر قرار داد. من راستش واقعا در این باره ناراحتم و واقعا نمیفهمم چرا مراجع جلسات رو ترک کرده؛ با اینکه احساس میکردم رابطه درمانی خوبی شکل گرفته بینمون. آیا این روش خوبیه که فیلم ضبط شده جلسه آخر رو بررسی کنم تا نقطه کورم تو این رابطه رو پیدا کنم؟
حالا جلسه آخر رو دیدم- الان به وضوح محتوای زنده در لحظه جلسه مبنی بر فکرهای بیمار درباره ترک کردن دوست دخترش یا واکنش نشون دادن به کسانی که بهش گوش نمیدن رو متوجه میشم. گرچه من احساسات انتقالی رو کاوش میکردم، ولی به طور مشخص ازش درباره اینکه به چه روشی داره به ترک کردن رابطه ما فکر میکنه سئوال نکردم.  یا اینکه آیا حس میکنه من هم مثل بقیه بهش گوش نمیدم؟ پس شاید من باید این پیام ها و سیگنال‌های اخیر رو واضح تر و دقیق تر کنکاش میکردم و کاوش کردن احساسات انتقالی به تنهایی کافی نبوده؟درسته؟

پاسخ جان فردریکسون:

آفرین! تو پیداش کردی! اون داشته به ترک کردن دوست دخترش( تلویحاً تو!) فکر میکرده چون فکر میکرده تو بهش گوش نمیدی. حالا دوباره گوش کن. ببین اون فکر میکرده بقیه به چی گوش نمیدادن؟ کاوش کردن احساسات انتقالی همه ی مشکلات دنیا رو حل نمیکنه. فقط در جای خودش به اندازه ی خودش مفیده. اما اگه بیمار حس میکنه تو بهش گوش نمیدی و نمیشنویش، پرس و جو از احساساتی که نسبت به تو داره فقط میتونه این حس که تو داری بیشتر طبق پروتکلِ خودت پیش میری تا شنیدن حرفای اون رو تقویت کنه. پس به طرز غیرقابل انتظاری کاوش احساسات انتقالی شورش ناهشیار علیه اتحاد درمانی رو بدتر میکنه.

توصیه پایانی

اولین کتاب درمانی من؛ به اسم رواندرمانی روانپویشی، دو فصل درباره چگونگی گوش کردن به محتوایِ زنده در لحظه جلسه دارد. اگه اون فصل ها رو بخونی، تواناییت در شنیدن ناهشیارِ بیمار رشد میکنه. وقتی بتونی این سرنخ ها رو در آینده ببینی، نرخ از دست دادن مراجع‌هات به طرز چشمگیری کاهش پیدا میکنه.

بیماران تقریبا همیشه قبل از اینکه درمان رو ترک کنن به صورت نمادین به ما میگن که میخوان درمان رو متوقف کنن. البته من هم همچین اشتباهی رو قبلا مرتکب شدم پس تو هم میتونی به کلوب من به نام ” اشتباه کنندگان!” بپیوندی و این توانایی شنیدنِ محتوایِ زنده در لحظه رو مثل من تقویت کنی و درمانگر ماهرتری بشی.

بیشتر بخوانید