من از درمانگرم میخواهم مرا بغل کند!
(قسمت دوم)
تمهیدات
در قسمت قبل از این سلسله نوشتار جان فردریکسون به سئوالی در باره درخواست یک درمانجو برای در آغوش گرفته شدن توسط درمانگرش پاسخ داد. در این قسمت ادامه پاسخ و تبیین جان فردریکسون پیرامون این مسئله را میخوانیم.
تفکر بالینی
درمانگر باید مانند یک بالینگر فکر کند تا متوجه فرایندی که در این لحظه فعال است ودر این لحظه مسبب این اختلال عصبی است بشود. وقتی درمانگران متوجه نباشند که باید فرایندی که نشانهها را پدید میآورد مورد توجه قرار گیرد؛ جوابهای بیش از حد سادهای ارائه میدهند.
اما در نقطه مقابل، فکر کردن مانند یک بالینگر زمان و صبر زیادی از جانب هم درمانگر و هم درمانجو میطلبد. چرا که در این مدل شما و درمانگر شروع به بررسی فرایندی میکنید که در این لحظه اتفاق میافتد و سبب انگیختگیِ میل و پیدایشِ نیاز به دریافت بغل شده است.
بررسی چند سناریو احتمالی
برای مثال، درمانگر ممکن است شروع به تحلیل این فرایند کند: “درمانجو دقیقاً قبل از درخواست آغوش چه چیزی گفته بود؟ آیا این درخواست برای بغل شدن به او کمک کرد تا یک آرزوی خطرناک و سرکوب شده را بیان کند یا در واقع این درخواست باعث شد از این مسیر منحرف بشود؟ بعد از این درمانگر میتواند نه تنها معنای بغل را در آن بافت خاص بفهمد و دریابد که درخواست بغل شدن کارکردی دفاعی داشته. بلکه در واقع میتواند به درمانجو نشان بدهد به طور مشخص آن احساس نیاز و درخواست برای بغل برای اجتناب از چه چیزی فعال شده است.”
در یک سناریو دیگر درمانگر ممکن است انتقال متقابل خود را تحلیل کند: ” هوممممم. بیمار از من خواست بغلش کنم اما یه چیزی در باره این درخواست اشتباه به نظر میرسه. این درخواست بهم احساسی شبیه به تجاوز به حریم خصوصی یه نفر میده. آیا ممکنه این موضوع در واقع پیامی به من باشه مبنی بر اینکه این بیمارِ به خصوص احساس کرده وقتی کودک بوده حریمهای فیزیکیش توسط دیگران مورد تعدی و تجاوز قرار گرفته؟ وقتی اون ازم درخواست چیزی رو کرده که به نظر درست نمیاد، آیا ممکنه این ارتباطی با این موضوع داشته باشه که الگوهایی مربوط به گذشته هم سعی میکردن اونو قانع کنند کاری را انجام بدهد که او احساس میکرده کار درستی نیست؟”
با در نظر گرفتن این فرضیهها، درمانگر میتواند فهم به مراتب عمیق تری از وضعیت دشوار و حساس بیمار پیدا کند؛ که به تبع آن میتواند نظرات و بازخورد بسیار همدلانه تری در جلسه درمان از خود ارائه دهد.
در یک سناریو دیگر درمانگر ممکن است آنچه به اجرا در آمده را تحلیل کند: “هوممممم. بیمار از من خواست کاری را انجام بدهم که به نظر خودم درست نمیآمد. و همزمان وقتی بهش این بازخورد رو دادم و مخالفت کردم؛ خیلی حساس بود و نمیخواست من کاری رو انجام بدم که به نظر خودم درست نیست. انگار ما داشتیم یک رابطه از گذشتهی آزارگر/آزاردیدهی خودش رو بازتولید میکردیم. شاید این روشی هست که ناهشیار او داره به ما داستان و تاریخچهی رنجش رو میگه. خب پس خوبه که من یکم بیشتر بهش گوش کنم و ببینم آیا میتوانم راهی برای صحبت کردن در این باره پیدا کنم تا با هم بتونیم سختی و رنج این موقعیت برای اونو بفهمیم.”
اگر بیمار به شدت آشفته و بهم ریخته باشد، بغل کردن معمولاً کمکی به پایین آمدن اضطراب او نمیکند چرا که معمولاً حضور یک “انتقال” از گذشته دارد به استمرار و تداوم اضطراب دامن میزند. پس در این شرایط درمانگر میتواند بپرسد: ” برام جالبه بدونم الان چه افکار و ایدههایی درباره درمان دارن بالا میان که تو رو مضطرب میکنن؟” سپس درمانگر و بیمار میتوانند بفهمند که درمانگر در این لحظه تداعی گر چه کسی است؟( تحلیل انتقال) . و وقتی که این موضوع شفاف شد، چیزهای بیشتری میتوان گفت: ” پس من تداعی گر این والدی هستم که بعضی اوقات منبع امنیت و بعضی اوقات منبع خطر بوده برات. تعجبی نداره که این واکنشهای متعارض نسبت به من بالا میان.” با این شفافیت و بینش جدید، بیمار و درمانگر این امکان را پیدا میکنند تا احساساتی که نسبت به درمانگر یا والد بالا میآید را کاوش کنند (بسته به اینکه بیمار مایل به کنکاش کدام باشد).
امیدوارم این توضیحات برای فهم پیچیدگی بالقوهای که پشت این درخواست ظاهراً ساده نهفته است مفیده بوده باشد. قصد درمانگر تو سختگیری بیش از حد یا خشک و مقرراتی بودن نیست( البته امیدوارم!). بلکه مسئله اینست که وظیفهای که اینجا ما به عنوان رواندرمانگر با آن روبه رو هستیم مقداری پیچیده است. چرا این درخواست الان مطرح میشود؟ کارکرد این درخواست چیست؟ فرایندی که موجب فعال شدن این درخواست در این لحظه شده است چیست؟ اینها سئوالاتی است که یک درمانگر خوب از خود میپرسد تا با تفکر بالینی متوجه ریشهی چنین درخواستی بشود.
به عنوان درمانگر ما همواره به دنبال یافتن پاسخ این سئوالیم: ” منطقِ ناهشیارِ نهفته در زیر این درخواست هشیارانه چیست؟”