بخش چهارم پرسش و پاسخ‌های مطرح‌شده در کنفرانس دانشگاه نیومکزیکو

در مقالۀ قبلی بخشی از مطالب مطرح شده توسط دکتر پاتریشیا کاگلین در کنفرانس دانشکدۀ پزشکی دانشگاه نیومکزیکو را با شما در میان گذاشتیم. بخش سیزدهم از این مجموعه مقالات را می‌توانید در ادامه مشاهده کنید:

پرسش یکی از شرکت‌کنندگان (۵) :

در این قسمت یکی از شرکت کنندگان سوال خود را از دکتر پاتریشیا کاگلین می‌پرسد، اما در این قسمت از ویدیوی ضبط شده از این کنفرانس، صدای شرکت کننده‌ای که سوال می‌پرسد ضبط نشده است و به همین دلیل، متأسفانه به متن این سؤال دسترسی نداریم؛ اما پاسخ دکتر پاتریشیا کاگلین به سؤال این شرکت کننده را در ادامه این مقاله می‌خوانیم. اما با توجه به پاسخ دکتر کاگلین، احتمالا سوال این شرکت کننده درمورد بیماران شکننده است.

پاسخ دلاسلوا به سؤال (۵) :

دقیقاً. این سؤال، سؤال خیلی خوبی است و می‌دانید، فکر می‌کنم آلن عباس بهتر از من می‌تواند به این سؤال پاسخ دهد؛ چون او با تعداد زیادی از چنین افرادی سر و کار دارد و حتی شاید ویدیوی برخی از جلسات درمان با این افراد را به افرادی که کارهایش را دیده‌اند نشان داده باشد. باز هم می‌گویم، راه حل اصلی این است که واقعاً اضطراب این افراد را کاهش دهیم. درست است؟ بنابراین، اگر اضطراب خیلی بالا باشد، موجب ایجاد آشوب شناختی می‌شود و شما باید تلاش کنید تا اضطراب بیمار را کاهش دهید. اگر به این علت که بیمار درگیر حالات دفاعی است اضطرابش خیلی پایین است، شما باید او را به چالش بکشید تا اضطرابش افزایش پیدا کند و به سطح بهینه برسد. بنابراین، شما باید این کار را انجام دهید و مطمئن شوید که همچنین بیمار می‌تواند کاری انجام دهد که ما به آن می‌گوییم ذهنی سازی یا توانایی فکر کردن در مورد احساساتشان و صحبت کردن در مورد احساساتشان. اینکه بیمار بتواند در مورد احساساتش فکر کند و صحبت کند، یک پیش نیاز است. ما می‌خواهیم در کار با این بیماران، قبل از اینکه سعی کنیم به احساسات زیربنایی دست پیدا کنیم، ظرفیت سازگارانه ایگو را در آنها ایجاد کنیم؛ چون ما می دانیم که چنین بیمارانی به شدت مضطرب می‌شوند و بعد واقعاً دچار علائمی می‌شوند که واقعاً مخرب هستند. بنابراین، رویکرد درمانی‌ای که برای ایجاد ظرفیت سازاگارانه ایگو طراحی شده، در واقع رویکرد تدریجی (Graded) است.

پرسش یکی از شرکت کنندگان (۶) :

ما در اینجا کلینیکی داریم که بسیاری از بیمارانی که به آن مراجعه می‌کنند، شبیه به بیمارانی هستند که شما الان در مورد آنها صحبت کردید. ما برای دیدن این بیماران به ناچار وقت زیادی نداریم. نظر شما در مورد ادغام کردن برخی از این رويکردهای درمانی با به نوعی ویزیت‌های نیم ساعته یا یک ساعته چيست؛ اما وقتی نمی‌توانید بیماری را به تعداد دفعات زیاد ببینید فکر می‌کنید ارزشش را دارد که این کار را انجام دهید؟ اگر تعداد بیمارانی که باید ببینید خیلی خیلی زیاد باشند، رویکرد شما برای مواجهه با این مسئله کلی چیست.

پاسخ دلاسلوا به سؤال (۶) :

دقیقاً. چون ISTDP به شکلی طراحی شده است که جلسهٔ آغازین درمان معمولاً طولانی مدت‌تر است. من معمولاً طوری برنامه‌ریزی می‌کنم که بتوانم بیمارانم را در جلسه اول درمان، به مدت ۳ ساعت ارزیابی کنم. این کار به من این فرصت را می‌دهد تا توالی پویشی مرکزی (CDS) را به پایان برسانم. بنابراین، بیمار می‌تواند همانطور که فریدا فرم ریچمن گفته است، در همین جلسهٔ آغازین، تجربه‌ای جدید داشته باشد، نه اینکه فقط یک سری توضیحات شنیده باشد. بنابراین، اگر شما نمی‌توانید این کار را انجام دهید، پس چطور می‌توانید شاید در قالب یک شکل تعدیل شده‌تر یا تکه تکه، شروع به این کنید که این کار را انجام دهید؟ من فکر می‌کنم باید مهارت و تجربهٔ بالایی داشته باشید تا بتوانید به سرعت با خانمی شبیه به این بیماری که در اینجا مشاهده کردید، مصاحبه کنید. شاید من هم شما را تشویق به انجام چنین کاری نکنم. اگر برای کار کردن با یک بیمار فقط یک ساعت زمان دارید یا اگر یک کارآموز هستید، بهتر است چنین کاری نکنید؛ اما من قطعاً دیده‌ام که صرف برداشتن همان گام‌های اول و انجام یک پرس و جوی کاملاً متمرکز و صرف مسدود کردن دفاع مبهم گویی بیمار و دفاع ناامیدی می‌تواند کمک کننده باشد. دفاع ناامیدی خودش را با چنین جمله‌هایی نشان می‌دهد که بیمار می‌گوید: “چرا حتی قادر نیستم که به خودم کمک کنم؟!” ، “شما نمی‌توانید به من کمک کنید” ، “این آزمونی است که قرار است من در آن شکست بخورم”. بنابراین، اگر شما چند مهارت و تکنیک خاص برای کار کردن با این دفاع‌ها و مسدود کردنشان بلد هستید و اگر می‌توانید به بخش سالم وجود این بیمار متوسل شوید و به بیمار بگویید که آیا تمایل داری به خودت توجهی کنی؟ آیا می‌خواهی با خودت رابطهٔ مشفقانه‌ای برقرار کنی به جای اینکه با خودت به این شکل رفتار کنی؟ درست است؟ پس با دانستن اینکه چطور به بخش سالم وجود بیمار متوسل شوید و مسدود کردن شیوه‌های واقعاً ناسالم ارتباط برقرار کردن بیماران با خودشان و دیگران قادر خواهید شد تا همکاری بیمار را جلب کنید و با او پیمان کاری شکل دهید. صرف اینکه بتوانید دفاع‌های بیماران را برای آنها شناسایی کنید و همچنین اینکه بتوانید به آنها کمک کنید تا به اضطراب خود توجه کنند و ببینند که این اضطراب به چه سمتی پیش می‌رود بسیار کمک کننده است. خب برخی ازاین تکنیک‌ها را پیش از اینکه رخنه در دیوار دفاعی و تجربهٔ احساسات رخ دهند می‌توان به کار برد. من فکر می‌کنم همین تکنیک‌ها هم واقعاً به بیمار کمک خواهند کرد. حتی در یک جلسه درمان ۴۵ دقیقه‌ای یا یک ساعته هم این تکنیک‌ها مفید خواهند بود. گویا بعد از ظهر امروز قرار است با یک بیماری که در بیمارستان بستری است مصاحبه انجام دهم و برای انجام این کار فقط ۴۰ یا ۴۵ دقیقه زمان دارم. بنابراین، خواهیم دید که انجام همین تکنیک‌ها هم برای این بیماران مفید خواهد بود. احتمالاً در مصاحبه امروز به این سمت پیش نمی‌رویم که هیچ نوعی از رخنه و تجربهٔ احساسات برای بیمار رخ دهد. بنابراین، من فکر می‌کنم که یادگیری بخش‌های مختلف این درمان می‌تواند واقعاً تأثیرگذار باشد و این موضوعی است که شاید ما بتوانیم در مورد آن تحقیقاتی انجام دهیم و به مسائلی پی ببریم؛ اما می‌دانم که وقتی داشتم برای اولین بار این تکنیک را یاد می‌گرفتم، قطعاً مشغول کمک به بیمار برای تجربه کردن احساسات خیلی قوی نبودم؛ اما من شروع به مصاحبه کردن با بیماران به شکلی بسیار متمرکزتر و اصولی‌تر کردم که به نظر می‌رسید بسیار تأثیرگذار باشد.

برای مطالعۀ ادامۀ این مطلب، منتظر مقالات بعدی در سایت ما باشید. در ادامه این مجموعه مقالات نیز تعداد دیگری از سوالات مطرح شده توسط شرکت کنندگان در این کنفرانس را مشاهده خواهید کرد. علاوه بر این، پاسخ های داده شده به این سوالات توسط دکتر پاتریشیا کاگلین را نیز مشاهده خواهید کرد.

بیشتر بخوانید

چگونه با توهم بیمار کار کنیم؟ (جان فردریکسون پاسخ می‌دهد)

تمهیدات

نگاهِ بعضی از بیمارانِ سایکوتیک به نظر می‌رسد فاقد تمرکز کافی است که این فقدان تمرکز می‌تواند مربوط به مصرف دارو و یا اضطراب باشد. هنگامی که در جلسه درمان بیمار من این نشانه را دارد و راجع به این مشکل صحبت می‌کند که :« در دوماه گذشته من صدای عمه‌ام را می‌شنوم که به من دستوراتی ‌می‌دهد.» آیا ما باید روی این توهم تمرکز کنیم یا اولویت با راحتی بیمار در جلسه درمان است؟

صورت بندی موضوع

ممنون از امین بابت این سوال.

می‌توانید روی احساسات بیمار نسبت به عمه‌اش که به او دستور می‌دهد تمرکز کنید. یا شاید این مسئله به نحوی سوپرویژنی از ناهشیار بیمار است. شاید او آخرین مداخله‌ و نظر شما را به مثابه دستور و امر و نهی دریافت کرده است. در چنین مواردی شما می‌توانید بگویید : «شما گفتید که صدای عمه‌تون رو می‌شنوید که بهتون دستور میده. فقط برای روشن شدن موضوع لازمه بگم من حق ندارم به شما دستور بدم و امر و نهی کنم. پس برای اینکه مطمئن باشیم شما مسئول و تعیین کننده‌ی روند جلسه‌ هستید بگید دوست دارید روی کدام موضوع که فکر می‌کنید براتون مفیده تمرکز کنیم؟» به عبارتی دیگر، خنثی سازی هر نوعی از فرافکنی اراده[1] در واقع انتقال[2] را خنثی می‌کند و این نیز به نوبه خود توهم را از بین خواهد برد.

توهم یک دفاع از نوع پروجکشن است

توهم یک دفاع از نوع پروجکشن است. اغلب بیمار در قالب “توهم” چیزی را در مورد درمان می‌گوید که از بیان آن به صورت مستقیم و با صدای بلند وحشت دارد. در این موردِ خاص، توهم احتمالاً به نحوی نمادین تجربه‌ی بیمار از درمان را بیان می‌کرده است. از آنجایی که او این مسئله را از طریق تجربه‌ی یک توهم به ما گفته است، صحبت کردن مستقیم درباره نگرانی‌هایش درباره‌ی درمان احتمالاً اضطراب زیادی را بر می‌انگیزد.

بنابراین، بررسی مسائل در درمان از طریق توجه به دفاعِ جابه‌جایی ( درباره‌ی مادر) می‌تواند به شما بینش بهتری درباره‌ی مشکلات او بدهد. و شما می‌توانید تقلاهای بیمار در درمان را به واسطه‌ی دفاعِ «جابه‌جایی» تفسیر کنید: «هیچکس خوشش نمیاد احساس کنه یکی داره بهش دستور میده.»

یا اینکه می‌توانیم به روشی که من در اینجا پیشنهاد کردم به فرافکنیِ اراده‌ی بیمار بپردازیم تا بیمار تعیین کند درمان به چه سمتی می‌رود.

سئوالاتی که باید از خودمان بپرسیم

 همچنین هنگامی که ما این سوپرویژن از بیمار را دریافت می‌کنیم، می‌توانیم به کنکاش این سئوال مهم و اساسی بپردازیم: «به چه روشی من در حال دستور دادن و امر و نهی به بیمار هستم؟ آیا من دارم بهش صحبت درباره‌ی یک سری موضوعات رو تحمیل می‌کنم یا اراده‌ی خودِ بیمار؟ آیا من به بیمار پیشنهاد و توصیه می‌دهم یا دارم بهش میگم چه کاری باید انجام بدهد و به این ترتیب عملاً به او دستور می‌دهم؟» به عبارت دیگر، ارزیابی هر روشی که اعمال ما از طریق آن می‌تواند به درک بهتر بیمار از درمان کمک کند همواره مهم است.

نتیجه گیری و جمع بندی

بنابراین ما می‌توانیم “توهمات” را از طریق این روش‌ها به مثابه‌ی سرنخ‌هایی از ذهنیت بیمار درباره‌ی درمان و آخرین مداخله‌ی انجام شده مورد بررسی قرار دهیم.

از منظر تحلیل فرایند، از خود بپرسید چرا این توهم خاص در این لحظه بالا آمده است؟ بیمار چه چیزی گفت که ممکن است اضطراب و این دفاع را فعال کرده باشد؟ من الان چه چیزی گفتم یا چه کاری انجام دادم که احتمال دارد درمانجو آن‌را به عنوان دستور و امر و نهی فهم کرده باشد؟

یک راه دیگر که رِوِلّا لِوین[3] از آن استفاده کرده است؛ این است که با “توهم” در مقام درون‌فکنیِ سوپرایگو حرف بزنیم. در این موقعیت لِوین احتمالاً به صداهای درون سر بیمار می‌گفت: ” از دستور دادن به او دست بردارید. او کاملاً قادر به تصمیم گیری برای خود است. شما مدام به دروغ می‌گویید که او نمی‌تواند تصمیم بگیرد و کنترل مسائل را در دست ندارد. این یک دروغ است.”


[1] projection of will

[2] Transference

[3] Revella Levin

بیشتر بخوانید

بیمار به مثابه سوپروایزر (جان فردریکسون)

تمهیدات

«در کتاب هم‌آفرینیِ امنیت شما یک مثال از فرافکنی اراده* ارائه کرده‌اید با این محتوا:
بیمار :”من می‌ترسم شما بخواید بیش از حد به من نزدیک شید.”
هدف مداخله بعدی خنثی کردن فرافکنی با یادآوری واقعیت بود.
درمانگر: “من حق ندارم بیشتر از میزانی که تو از من بخوای بهت نزدیک شم.”

من می‌فهمم که چرا این مداخله‌ی مناسبی است؛ فقط می‌خوام تفاوت این با انواع دیگر فرافکنی و انتقال** رو بهتر متوجه بشم. ما از کجا می‌تونیم بفهمیم این فرافکنی اراده‌ی درمانجو بوده (میلی که درون خودش بوده را به بیرون پرت کرده، که این میل من نیست) و نه یک فرافکنیِ انتقالی (حالتی که درمانجو تصویری از یک ابژه قدیمی را تداعی کرده که می‌خواسته به او نزدیک شود و او از آن تصویر ترسیده است) که متضمنِ مداخله‌ای مانند این است: ” انگارتصویر یک شخص دیگه الان تو ذهنته و … غیره.”

به طور خلاصه سئوال من این است:
تفاوت بین این دو مدل مداخله‌ی متفاوت چیست و چگونه می‌توان فهمید کدام مداخله در این لحظه مناسب است؟”

ما از قبل نمی‌دانیم!

با تشکر از پاتریک برای پرسیدن این سئوال.

ما نمی‌توانیم از قبل بدانیم که مداخله‌ی ما درست است یا خیر. و به همین دلیل است که اصولاً در جلسه دست به انجام آزمایشی به نام “مداخله” می‌زنیم. هنگامی که ما مداخله می‌کنیم، پاسخِ بیمار برای ما روشن می‌کند که آیا فرضیه‌ی ما درست بوده است یا خیر. اگر فرضیه ما درست بوده باشد، پس مداخله‌ی ما مفید و کمک‌کننده خواهد بود. و اگر فرضیه‌ی ما غلط بوده باشد، می‌توانیم فرضیه‌ی خود را تغییر دهیم و سپس فرضیه‌ی جدید را با مداخله‌ی بعدیِ خویش آزمایش کنیم.

بیمار به مثابه‌ی سوپروایزر

همانطور که توضیح دادم ما همواره نمی‌توانیم از قبل همه چیز را بدانیم. بلکه ما به نحوی با تکیه بر سوپرویژنی که از درمانجو دریافت می‌کنیم هدایت و راهنمایی می‌شویم و مسیر بالینی درست را پیدا می‌کنیم. به همین دلیل است که نکته‌ی کلیدی چگونه مداخله کردن نیست؛ بلکه نکته‌ی کلیدی این است که چگونه به پاسخ‌های بیمار گوش کنیم تا سوپرویژن‌های هشیار و ناهشیاری که لازم داریم را از درمانجو دریافت کنیم.

از این نظر، درمان به نوعی یک چرخه‌‌ی آزمایشی تکراری و مداوم است. هر مداخله‌ای یک فرضیه را آزمایش می‌کند. و هر پاسخِ درمانجو به مداخله‌ی ما سوپرویژنی که برای انتخاب مداخله‌ی بعدی‌مان نیاز داریم را به ما می‌دهد.

گاهی درمانگران فکر می‌کنند مداخله “کاری” است که ما با یک ابژه انجام می‌دهیم. درست است که مداخله به نوعی یک تکنیک درمانی است ولی ما درواقع در یک دیالوگ و گفتگوی هشیار و ناهشیار با سوپروایزر خود: درمانجو هستیم. هر جمله‌ای که از جانب درمانجو بیان می‌شود به ما یک سوپرویژن ناهشیار ارائه می‌کند. به همین دلیل است که من هرگز سوپروایزر واقعی شما نیستم. من فقط کمک میکنم شما بتوانید صدای سوپروایزر واقعی خود یعنی : درمانجو را بشنوید.

پی‌نوشت:

*فرافکنی اراده: فردریکسون از “فرافکنی اراده” صحبت می‌کند که در آن، بیماران درمانگر را ترغیب می‌کنند و یا از او انتظار دارند که بخش سازنده‌ی آنها را که خواهان بهبوی است، نشان دهند در حالی که آنها خودشان منفعل، لجباز یا به عبارت دیگر منفصل باقی بمانند، و این خیال‌پردازیِ همه‌توان را مبنی بر اینکه درمانگر می‌تواند علی رغم این وضعیت خودتخریب‌گرانه، آنها را درمان کند، حفظ کنند. (نات کوهن، فرهنگ جامع روانپویشی فشرده کوتاه مدت)

** انتقال: کلمه‌ی “انتقال” اشاره به گرایش بیمار برای وارد کردن جنبه‌هایی از روابط مشکل دارش با چهره‌های دلبستگی اولیه به درمان دارد به طریقی که همزمان هم مانع درمان است (مقاومت)، و هم فرصت‌های درمانی را فراهم می‌کند. این محور تفکر روان‌تحلیلی است (سلمان اختر، 2009)

بیشتر بخوانید

بخش سوم پرسش و پاسخ‌های مطرح‌شده در کنفرانس دانشگاه نیومکزیکو

در مقالۀ قبلی بخشی از مطالب مطرح شده توسط دکتر پاتریشیا کاگلین در کنفرانس دانشکدۀ پزشکی دانشگاه نیومکزیکو را با شما در میان گذاشتیم. بخش دوازدهم از این مجموعه مقالات را می‌توانید در ادامه مشاهده کنید:

سؤال یکی از شرکت‌کنندگان (۴):

من فکر می‌کنم که در این ارائه شما متوجه شدم که یکی از کارهای اصلی‌ای که شما داشتید در کار با بیمار خود انجام می‌دادید این بود که مدام به بیمار فشار می‌آوردید تا خشم خود را در بدنش تجربه کند [پاتریشیا پاسخ می‌دهد: بله همین طور است]. من کنجکاو هستم که بدانم در کار با انواع دیگری از بیماران، این کار چقدر متداول است و چقدر اهمیت دارد؟

پاسخ پاتریشیا به سؤال (۴):

اینکه تا جایی که امکان داشته باشد به صورت واضح و مشخص بدانیم که مشکل بیمار چیست و احساسات بیمار را بیدار کنیم و اینکه واقعاً بررسی کنیم و ببینیم که آیا علائم فیزیولوژیکی مربوط به آن احساس در بیمار ایجاد شده یا نه، به شدت اهمیت دارد. به نوعی می‌توان گفت که بروز علائم فیزیولوژیکی مرتبط با احساس در بدن بیمار، سوپاپ اطمینان شما است. تا زمانی که اضطراب بیمار داشت منجر به ایجاد آشوب شناختی در او می‌شد و او سرگیجه می‌گرفت و نمی‌توانست تمرکز کند، هیچ یک از کارهایی که من می‌کردم نمی‌توانست برای بیمار مؤثر باشد. او واقعاً نمی‌توانست در چنین وضعیتی مداخلات من را پردازش کند. بنابراین، من به تلاشم ادامه دادم تا ببینم که آیا او می‌تواند اضطراب خود را کاهش دهد و به جای تجربه آن اضطراب به صورت آشوب شناختی، آن را به صورت علائم فیزیولوژیکی در بدن خود تجربه کند؟ و اگر توجه کرده باشید، احتمالا در فیلم درمان او مشاهده کرده‌اید که بیمار به تدریج در بدن خود احساس تنش کرد، خیلی زیاد آه کشید و وقتی که اضطراب از کانال آشوب شناختی او خارج شد، او دیگر دچار فراموشی و خالی شدن حافظه نشد. خب، این برای من یک نشانه بود؛ نشانه‌ای که حاکی از این بود که او حالا در وضعیتی قرلر گرفته بود که می‌توانست بدون اینکه به هم بریزد، تجربه کردن احساسات خود را تاب بیاورد. بنابراین، من همیشه حواسم را به این مسئله جمع می‌کنم. همچنین شواهد زیادی وجود دارند که نشان می‌دهند نگه داشتن اضطراب بیمار در سطح بهینه و بیدار شدن علائم فیزیولوژیکی مرتبط با احساس بیمار در بدن او، هم برای ایجاد تغییرات درمانی و هم برای ایجاد تغییر در مغز بیمار اهمیت دارند. بنابراین، به نظر می‌رسد صرف صحبت کردن در مورد احساسات بیمار آن هم بدون اینکه این احساسات درگیر و بیدار شوند تأثیر درمانی زیادی نداشته باشد. بیدار شدن واقعی علائم فیزیولوژیکی مرتبط با احساسات است که تأثیر درمانی دارد و پنه بیکر نیز در این مورد تحقیقات خوبی انجام داده است. بنابراین، افرادی که در مورد احساسات خود صحبت می‌کنند اما آن احساسات را در بدن خود تجربه نمی‌کنند، از درمان خود نتیجه‌ای نمی‌گیرند.

برای مطالعۀ ادامۀ این مطلب، منتظر مقالات بعدی در سایت ما باشید. در ادامه این مجموعه مقالات نیز تعداد دیگری از سوالات مطرح شده توسط شرکت کنندگان در این کنفرانس را مشاهده خواهید کرد. علاوه بر این، پاسخ های داده شده به این سوالات توسط دکتر پاتریشیا کاگلین را نیز مشاهده خواهید کرد.

بیشتر بخوانید

بخش دوم پرسش و پاسخ‌های مطرح شده در کنفرانس دانشگاه نیو مکزیکو

در مقالۀ قبلی بخشی از مطالب مطرح شده توسط دکتر پاتریشیا کاگلین در کنفرانس دانشکدۀ پزشکی دانشگاه نیومکزیکو را با شما در میان گذاشتیم. بخش یازدهم از این مجموعه مقالات را می‌توانید در ادامه مشاهده کنید:

بله کسی که در انتهای سالن نشسته می‌تواند سؤالش را بپرسد.

سوال یکی از شرکت‌کنندگان (۲):

سلام دکتر کاگلین. بابت ارائه‌ای که دادید از شما ممنونم. من در بیمارستان عمومی کار می‌کنم و بیمارانم را در آنجا می‌بینم [پاتریشیا کاگلین از شنیدن این حرف شگفت‌زده می‌شود]. از اینکه سعی کنم چنین نکاتی را در آنجا و در کار با بیمارانم به کار ببرم همیشه هیجان‌زده می‌شوم. یکی از مسائلی که در موردش کنجکاوم این است که به یاد می‌آورم وقتی که به عنوان یک کارآموز رواندرمانی انجام می‌دادم، خب تازه شروع کرده بودم به اینکه مراجع ببینم. این بیماران بهبودی کاذبی پیدا می‌کردند. آنها بعد از جلسات اول درمان بهتر می‌شدند چون به نوعی امید به بهبودی در آنها جان تازه‌ای می‌گیرد. ما با این بیماران یک رابطه ایجاد می‌کنیم و بعد از گذشت مدت زیادی از جلسات درمان، بیمار دوباره پس‌روی می‌کند و آسیب‌های معمول خود را بروز می‌دهد. آیا شما هم در کار با رویکرد ISTDP این مسئله را مشاهده می‌کنید؟ آیا در کار شما هم بیماران به شکلی کاذب بهبود پیدا می‌کنند و بعد به حال بد اولیه خود برمی‌گردند یا اینکه به نظر می‌رسد بهبودی بیماران به عنوان مثال در رواندرمانی پویشی سنتی دوام بیشتری داشته باشد؟

پاسخ پاتریشیا به سؤال (۲):

درست است. خب، باز هم می‌گویم برای من این یافته، یکی از یافته‌های واقعاً هیجان‌انگیز است که بیمارانی که ما با رویکرد ISTDP آنها را درمان می‌کنیم، نه تنها دستاوردهای خود از جلسات درمان را در طول زمان حفظ می‌کنند، بلکه آنها حتی بعد از پایان یافتن جلسات درمان در طولانی مدت بهتر و بهتر و بهتر هم می‌شوند. من هیچ درمان دیگری را نمی‌شناسم که تا کنون توانسته باشد چنین نتیجه‌ای را نشان دهد. بنابراین، نرخ عود در این درمان بسیار پایین است. بیمارانی که با این رویکرد درمان شده‌اند در طول زمان بدون دریافت جلسات درمانی بیشتر، از نظر وضعیت سلامت روان بهتر و بهتر می‌شوند.

سؤال یکی از شرکت‌کنندگان (۳):

ممکن است این فقط تصور من باشد اما به نظر می‌رسد که انگار شما واقعاً در مراحل اولیه درمان در فضای انتقالی با بیمار کار می‌کنید. شما بیماران خود را به اوج می‌برید و با مسائل وحشتناکی روبه‌رو می‌کنید. سپس، به نظر می‌رسد که انگار خیلی آرام و تدریجی کاری انجام می‌دهید که بیشتر به روانکاوی سنتی شباهت دارد. شما به بیمار تفسیرهایی ارائه می‌کنید و تا حدی هم جواب می‌گیرید. دارم به این موضوع فکر می‌کنم که مرحله اول کاری که شما در درمان انجام می‌دهید چه ضرورتی دارد؟ افرادی که احساس امنیت کمتری می‌کنند از کار کردن در فضای انتقالی اجتناب می‌کنند. در این فضا از تکنیک‌های فرافکنانه متقابل استفاده می‌شود به طوری که از ابتدای درمان، انگار هم بیمار و هم درمانگر دارند با هم به یک صفحه نمایش نگاه می‌کنند. بنابراین، همه چیز بر روی این صفحه نمایش فرافکنده می‌شود و هم بیمار و هم درمانگر هر دو می‌توانند به آنچه نمایش داده می‌شود نگاه کنند. این کار تأثیر خوبی دارد چون بیمار می‌تواند آنچه می‌خواهد را روی این صفحه به نمایش در بیاورد و بعد آنها هر دو به آن نگاه می‌کنند. چنین کاری باعث تخلیه هیجانی نمی‌شود. بنابراین، دارم به این فکر می‌کنم که این مرحله اول درمان چه ضرورتی دارد؟

پاسخ پاتریشیا به سؤال (۳):

خب اول از همه باید بگویم بیماری که در اینجا فیلم جلسه درمانش را مشاهده کردید بیماری بود که به شدت آسیب دیده بود. او تمام افرادی را که با آنها ارتباط برقرار می‌کرد ناکام کرده بود. اینکه انقدر زود و در مراحل ابتدایی کار در فضای رابطه انتقالی چنین تجربه احساسی‌ای رخ دهد اتفاقی کاملاً غیر معمول است. شما صرفاً زمانی چنین کاری انجام می‌دهید که کاملاً برایتان مسلم شده باشد که در بیمار احساسات انتقالی بیدار شده است. ارزیابی من از این بیمار این بود که اضطراب او بسیار بالا بود. علاوه بر این، او دفاع‌های خیلی زیادی به کار می‌برد. منظورم این است که او واقعاً بلافاصله بعد از هر دفاع، دفاع دیگری را به کار می‌برد. اگر من به سراغ احساسات نهفته‌ای که او داشت در برابر آنها از دفاع‌هایش استفاده می‌کرد نمی‌رفتم، چطور می‌توانست آن دفاع‌ها را کنار بگذارد و با من متحد شود و در روند درمان همکاری کند؟ بنابراین، واقعاً به نظرم می‌رسد که این دفاع‌هایی که در رابطه انتقالی تبدیل به مقاومت می‌شوند، مانع از شکل‌گیری اتحاد درمانی و همکاری واقعی بیمار با درمانگر شده بودند. بنابراین، در نهایت تنها راهی که برای درک این مسئله داشتیم، ترتیب دادن پژوهشی بود که در آن روش‌های درمانی مختلف با یکدیگر مقایسه می‌شوند. من فکر می‌کنم شواهد زیادی نیز در این مورد وجود دارد. به تازگی پژوهشی توسط لی مک کالو و برخی از همکاران او انجام شده است. آنها در مورد تفسیر کردن در فضای رابطه انتقالی تحقیق کرده‌اند.

در اینجا بین کاری که من انجام دادم و موضوع پژوهش مک کالو و همکارانش تمایزی جدی وجود دارد که واقعاً مهم است به آن توجه کنیم. من در کار با بیمارم در حال تفسیر کردن هیچ چیزی نیستم‌. تفسیر کردن در فضای رابطه انتقالی با به دست آوردن نتایج درمانی مورد نظر رابطه منفی دارد. من تا حدی می‌توانم علت این رابطه منفی را درک کنم چون اگر کسی چنین اظهار نظرهایی بکند یا رفتارهای بیمار را تفسیر کند و به عنوان مثال به بیمار بگوید که تو داری من را شبیه به مادرت می‌بینی و از این دست تفسیرها بکند، این کار صرفاً باعث شکل‌گیری احساسات منفی بیشتری می‌شود. درست است؟ بنابراین، این کار باعث اسیب دیدن احساساتی می‌شود که در رابطه انتقالی شکل گرفته‌اند؛ احساساتی که به نظر می‌رسد می‌توانند از روی بسیاری از مسائل بیمار سرپوش بردارند. سپس، برای برطرف شدن این انتقال، من باید تبدیل به یک انسان واقعی شوم‌. درست است؟ من نماینده مادر بیمار یا تمام افراد دیگری که بیمار را سرخورده کرده‌اند نیستم. بنابراین، بر اساس تجربه من، برای کار با افرادی مثل این بیمار که در غیر این صورت واقعاً نمی‌توانستم با او ارتباط برقرار کنم، این تکنیک، تکنیک بسیار مفیدی است. اما همچنین خیلی نادر است که مانند آنچه شما در فیلم جلسه درمان این خانم مشاهده کردید، انقدر سریع این اتفاق رخ دهد.

برای مطالعۀ ادامۀ این مطلب، منتظر مقالات بعدی باشید

بیشتر بخوانید
ترک جلسه درمان

می‌تونم الان جلسه رو ترک کنم؟ (جان فردریکسون پاسخ می‌دهد)

تمهیدات

در ادامه به بررسی سوالی درباره میل درمانجو به ترک زودهنگام جلسه درمانی و پاسخ جان فردریکسون به آن می‌پردازیم.
سئوال «من یه سوال درباره مسئله‌ای که به نظر میاد در ارتباط با درمانجوها گاهی ممکنه پیش بیاد دارم. در نقطه‌ای از بازتابِ مقاومت یا چیزی در این رابطه درمانجو ممکنه بگه “آیا ممکنه این جلسه رو زودتر تموم کنیم چون من دیگه حرفی برای گفتن ندارم؟”
پاسخ من توی این موقعیت چیزی شبیه به اینه: “خب این زمان متعلق به تو هست و البته مایه‌ی تعجبه که می‌خوای جلسه‌ای که قراره به تو کمک کنه رو زودتر تموم کنی و خودتو از کمکی که می‌تونی به دست بیاری محروم کنی.” این پاسخ هم در جهت فشار آوردن به احساسات و هم از بابت باز کردن مدخلی به یک دیالوگ جدید می‌تونه مفید باشه اما می‌خواستم بدونم نظر شما راجع به این موضوع چیه و آیا می‌تونید بهم کمک کنید که این مسئله رو بهتر بفهمم و یا حتی مداخله بهتری بکنم؟

تحلیل فرایند

با تشکر از یکی از اعضای انجمن برای پرسیدن این سئوال.
میل به ترک کردن زودهنگام جلسه درمانی یک دفاع است. بنابراین برای شما محل کنکاش و کنجکاوی بالینی باید این باشد که همین الان چه اتفاقی افتاد که منتهی به بالا آمدن این دفاع در بیمار در این لحظه شده است؟ این تحلیل فرایندِ جاریست.
درمانگر: “برام جالبه که بدونم یک لحظه پیش چه احساساتی در تو نسبت به من بیدار شد که حالا می‌خوای جلسه رو زودتر ترک کنی؟”
درمانگر: “شما الان می‌گید می‌خواید جلسه رو ترک کنید ولی یک لحظه پیش به نظر می‌رسید مشکلی برای بودن در اینجا نداشتید. برام جالبه بدونم چه چیزی احساس در خطر بودن به شما میده که این نیاز به ترک کردنِ اینجا رو بالا میاره؟”

مقاومت انتقال

یا می‌تونید به عنوان مقاومت انتقال این عمل رو در نظر بگیرید:
درمانگر: “حالا که داری به ترک جلسه درمان فکر می‌کنی؛ برام جالبه بدونم چه احساساتی نسبت به من بالا اومدن که باعث می‌شن تو بخوای جلسه رو ترک کنی؟ همین الان اینجا چه احساساتی نسبت به من بالا اومدن؟”

الگویی از خودتخریبگری

اگر بیمار الگویی از خودتخریبگری دارد، می‌توانید به آن اشاره کنید.
درمانگر:” حالا داری به ترک کردن جلسه درمان فکر می‌کنی. آیا ممکنه این بخشی از الگوی خودتخریبگری تو باشه؟ الگویی که باعث میشه تو شغل‌ها و پروژه‌ها رو قبل از به ثمر رسیدن و درو کردنِ جایزه و نتیجه تلاشت ترک کنی؟ اگه آره، به نظرت منطقیه که ما به احساساتی که الان نسبت به من بالا اومدن نگاه کنیم تا بفهمیم چه چیزی اون الگوی خود تخریبگری رو فعال می‌کنه؟”

دفاع نفی

همچنین در نظر داشته باشید عبارت ” من چیزی برای گفتن ندارم” مکانیسم دفاعی نفی است. پس اگر “ن” را از عبارت فوق بیرون بکشیم و دوباره جمله را بازنویسی کنیم چیزی که در واقع بیمار می‌گوید این است: “من چیز دیگری برای گفتن دارم” و برای پرهیز از گفتن آن چیز، او از مکانیسم دفاعی دیگری استفاده می‌کند: پیشنهاد به ترک جلسه درمانی پیش از آنکه آن چیز را بگوید.
پس اگر بخواهید به دفاع نفی اشاره کنید:
درمانگر: “برام جالبه بدونم چه چیز دیگه‌ای هست که میخواهید بگویید؟”

پی نوشت: فروید در مقاله بالینی و مهم نفی(1925) درباره این مفهوم روانکاوانه اینگونه می‌نویسد: ” محتوای یک تصور یا ایده‌ی سرکوب شده، به شرط آنکه دستخوش “نفی” شود می‌تواند به خود آگاهی راه یابد. نفی، یک راه شناخت امر سرکوب‌شده است.
پی‌نوشت دو: دوانلو شکل عملیاتی از مفهوم نفی از نظر فروید را ارائه می‌دهد که آن را “انکار ایده‌های جدید” می‌نامد.(دوانلو، 2000). یعنی بیمار چیزی را انکار می‌کند که با محتوای قبلی ارتباطی ندارد، این انکار اغلب پیوندی ناهشیار است که در قالب یک امر منفی ظاهر شده است.

بیشتر بخوانید

مورد بالینی: نتیجه درمان و بخش اول پرسش و پاسخ

در مقالۀ قبلی بخشی از مطالب مطرح شده توسط دکتر پاتریشیا کاگلین در کنفرانس دانشکدۀ پزشکی دانشگاه نیومکزیکو را با شما در میان گذاشتیم. بخش دهم از این مجموعه مقالات را می‌توانید در ادامه مشاهده کنید:

بعد از درمان

درمانگری که این بیمار را به من ارجاع داده بود هفته بعد با من تماس گرفت و گفت من نمی‌دانم تو با این بیمار چه کار کردی؛ اما ما برای اولین بار توانستیم با یکدیگر گفتگوی منسجمی داشته باشیم. این بیمار وارد اتاق من شد، آرام بود، می‌توانست با من ارتباط برقرار کند و ما توانستیم با یکدیگر در این مورد صحبت کنیم که او واقعاً به چه چیزی نیاز دارد.

بنابراین، به نظر می‌رسد که جلسه درمانی که ما با هم داشتیم تأثیرات مثبتی بر روی او داشته است.

 [به علت حفظ محرمانگی جلسه درمان این مراجع، فیلم جلسه درمان او که در این کنفرانس به نمایش درآمده بود، در فضای مجازی و در ویدیوی این کنفرانس ضبط شده منتشر نشده است]

پرسش و پاسخ

بعد از به نمایش گذاشتن فیلم و توضیحات اولیه پاتریشیا کاگلین در مورد این مراجع، ایشان از افراد حاضر در این کنفرانس می‌خواهند که سوالات خود را در مورد این بیمار و جلسه درمانش مطرح کنند و نظرات خود را در این مورد بیان کنند.

سوال یکی از شرکت‌کنندگان (۱):

اطلاعات زیادی در مورد نتیجه درمان این بیمار وجود دارد. با این حال، وقتی این اطلاعات را پیش خودم ارزیابی می‌کنم، با خودم فکر می‌کنم تعداد درمانگران زیادی نیستند که اینگونه و با این روش درمان با بیماران خود کار می‌کنند [پاتریشیا: درست است]. بنابراین، من فکر می‌کنم یکی از داده‌هایی که لازم است حتماً دوباره تکرار شود این است که درمانگرانی با سطوح آموزشی مختلف باید این نتیجه را تکرار کنند.

پاسخ پاتریشیا به سوال (۱):

درست است. به نکته  خیلی خوبی اشاره کردید. در ابتدا تحقیقات بسیار زیادی توسط آلن عباس انجام شده است. به راحتی می‌توان گفت که او یکی از درمانگران تراز اول است و نتایج درمانی او به حاطر روش درمانی‌اش نیست، بلکه به خاطر مهارت بالای خودش است. بنابراین، او پژوهش‌هایی انجام داده است. ما پژوهشی انجام دادیم که طی آن، چهار درمانگر مختلف در چهار کشور مختلف نتایح مشابهی به دست آوردند. در این پژوهش گروه نروژی که از نظر من کاملاً شگفت‌انگیز عمل کردند، روان‌شناسان و روان‌پزشکانی بودند که واقعاً جوان بودند و پیش از شروع به درمان کردن آن گروه از بیمارانی که بسیار دشوار و مقاوم به درمان بودند، فقط یک سال ISTDP را آموزش دیده بودند. منظورم این است که آنها هنوز هم در میانه مسیر آموزشی خود هستند. بنابراین، واقعاً به نظر می‌رسد که می‌توان این شیوه  درمانی را یاد گرفت و جوانان مستعدی که علاقه‌مند به این رویکرد درمانی هستند، می‌توانند این درمان را یاد بگیرند.

من در دانشگاه استکهلم با دو پژوهشگر کار می‌کنم. این همکاری از سال ۲۰۱۲ شروع شده است. من دارم با دو گروه آموزشی جدید کار می‌کنم و ما می‌خواهیم تأثیر آموزش بر نتیجه  درمان را پیگیری کنیم و این خیلی مهم است چون چه باور کنید چه باور نکنید، شواهدی وجود ندارند که نشان دهند هیچ یک از آموزش‌هایی که ما به دانشجویان روانشناسی بالینی خود و یا دانشجویان روان‌پزشکی خود ارائه می‌دهیم هیچ تأثیر واقعی، قطعی و قابل اثباتی بر نتیجه  درمانی داشته باشند و این شرم‌آور است. و ما واقعاً باید در این مورد کاری انجام دهیم. من می‌دانم که در روانشناسی بالینی برای چند ایده بزرگی که آنها را درست می‌دانند فراخوان‌هایی در این مورد وجود دارد. بنابراین، مهارت‌آموزی موضوع مورد بحث است. بنابراین، به نظر می‌رسد که ما می‌توانیم این مهارت‌ها را آموزش دهیم و افرادی هستند که دارند این روش درمانی را یاد می‌گیرند و خیلی سریع نتایج خوبی از جلسات درمان خود می‌گیرند.

برای مطالعۀ ادامۀ این مطلب، منتظر مقالات بعدی باشید.

بیشتر بخوانید

ارائه کیس بالینی : کنفرانس دکتر پاتریشیا کاگلین

در مقالۀ قبلی بخشی از مطالب مطرح شده توسط دکتر پاتریشیا کاگلین در کنفرانس دانشکدۀ پزشکی دانشگاه نیومکزیکو را با شما در میان گذاشتیم. بخش نهم از این مجموعه مقالات را می‌توانید در ادامه مشاهده کنید:

نکاتی که لازم است به یاد داشته باشید

بر اساس مطالعاتی که بر روی تحقیقات انجام شده داشتم به این نتیجه رسیدم که هم اینکه شما به عنوان درمانگر چه کسی هستید و هم اینکه چه کاری انجام می‌دهید هر دو بر روی نتیجه کار شما تأثیر می‌گذارند. بنابراین، رشد شخصی ما و اینکه همیشه یاد بگیریم و مهارت‌های تخصصی کسب کنیم تا در کار خودمان به عنوان روان‌درمانگر اثرگذاری بیشتر و بیشتری داشته باشیم اهمیت دارد. مورد بعدی اینکه شواهد نشان می‌دهند تمرکز کردن، کمک به بیمار برای تجربه کردن هیجاناتش و کنار زدن دفاع‌ها کمک می‌کنند تا از درمان نتیجه بهتری بگیریم. علاوه بر این، لازم است که پذیرا و شنوای بازخوردهای بیمار باشیم و بعد از پایان یافتن درمان، لازم است که وضعیت بیماران خود را پیگیری کنیم تا نتیجه بهتری بگیریم. ضبط کردن فیلم جلسات درمان، تماشا کردن آن فیلم‌ها و دریافت سوپرویژن نیز واقعاً می‌تواند به شما کمک کند که تا بیشترین حد ممکن در کار خود تأثیرگذار باشید.

تا اینجا شواهدی را بررسی کردیم که تحقیقات برایمان فراهم کرده بودند. از اینجا به بعد می‌خواهیم فیلم درمان یکی از مراجعان من را ببینیم که خودش می‌تواند شاهدی بر اثرگذاری این رویکرد درمانی باشد.

ارائه کیس بالینی

نحوه مداخله من در کار با بیمار خانمی که اسمش را گذاشته‌ام خانمی که فکر می‌کرد خیلی دیر شده را در این ویدیو مشاهده خواهید کرد.

او یک خانم ۶۹ ساله و مجرد است که پزشکش او را به من ارجاع داده بود. من در آن زمان در مرکز پزشکی جامع کار می‌کردم و قرار بود به مرخصی بروم. یکی از همکارانم که واقعاً پزشک بسیار فوق‌العاده‌ای است و به شدت در تعاملات بین فردی مهارت دارد در کار با این خانم به آخر خط رسیده بود و دیگر نمی‌دانست باید برای او چه کار کند. این همکارم با من تماس گرفت و واقعاً التماس می‌کرد و می‌گفت که لطفاً این بیمار را ویزیت کن. من در پاسخ گفتم من نمی‌توانم او را ببینم‌ من دارم به مرخصی می‌روم. او گفت اهمیتی نمی‌دهم حتی اگر شده فقط یک یا دو جلسه او را ببین. او مدام به من مراجعه می‌کند و تماس می‌گیرد و می‌خواهد وقت بگیرد؛ اما من حتی نمی‌توانم او را روی این موضوع متمرکز نگه دارم که بگوید مشکلی که بابتش مراجعه کرده چیست یا من چطور می‌توانم به او کمک کنم. این بیمار از هر دری سخن می‌گوید و منسجم حرف نمی‌زند. اگر کاری از دستت برمی‌آید لطفاً کمک کن. بنابراین، من گفتم خب یک امتحانی می‌کنم. شاید بتوانم او را سه یا چهار باری ببینم. بگذار تا ببینیم چه کار می‌توانیم بکنیم. ویدیویی که در اینجا تماشا می‌کنید، ویدیوی اولین جلسه درمان من با این خانم هست. همچنین، من از طریق درمانگر قبلی این بیمار متوجه شدم که او در تمام طول عمر خود مدل‌های درمانی خیلی مختلفی را امتحان کرده و تحت درمان بوده اما با هیچ‌کس نتوانسته درمان خود را پیش ببرد و همیشه درمانش را متوقف کرده و هرگز نتوانسته کمکی بگیرد.

نحوه کار با بیمار

امیدوارم که در این ویدیو برخی از عوامل اختصاصی را که از آنها صحبت کردیم مشاهده کنید. همچنین ببینید که این بیمار از همان ابتدای درمان انواع بسیار مختلفی از دفاع‌ها را به کار می‌برد. او واضح و مشخص صحبت نمی‌کند و خودش را به خوبی معرفی نمی‌کند. من دفاع‌های او را مسدود می‌کنم و او را تشویق به این می‌کنم که با من در این کار متحد شود و همکاری کند و با این کار به بخش سالم وجود او متوسل می‌شوم. علاوه بر این، من طی جلسه درمان با این خانم همیشه مراقب میزان اضطراب او هستم و وقتی به اضطراب او توجه می‌کنیم، اضطراب او به شدت بالا می‌رود و وارد کانال آشوب شناختی می‌شود و او می‌گوید که سرش دارد گیج می‌رود.

مدیریت اضطراب

فکر می‌کنم شما در این ویدیو ببینید که مداخله می‌کنم تا اضطراب او را به سطحی کاهش دهم که بتواند آن را مدیریت کند؛ تا جایی که بتواند این اضطراب به شکل تنشی در بدن خود تجربه کند و وقتی این اتفاق افتاد، از او دعوت می‌کنم تا احساسات انتقالی‌ای را تجربه و ابراز کند که هنگام وارد شدن به اتاق درمان این احساسات را داشت؛ احساساتی که واقعاً داشتند اضطراب و مکانیسم‌های دفاعی را در او بیدار می‌کردند.

بنابراین، به نظرم می‌رسد که اینها سه مداخله خاصی هستند که آنها را به کار می‌برم تا از این طریق تلاش کنم که راه برقراری ارتباط با او را هموار کنم و با او یک اتحاد درمانی شکل دهم. او نتوانسته بود که با درمانگران قبلی خود این اتحاد درمانی را شکل دهد.

تجربه احساس و مسدود کردن دفاع‌ها

خب امیدوارم که در این ویدیو ببینید و من هم خیلی دوست دارم که از شما بشنوم که آیا توانستید استفاده از برخی تکنیک‌های خاص و عواملی را ببینید که کمک کردن با این خانم ارتباط برقرار کنم و از دیوار دفاعیش عبور کنم و به انبوهی از احساس درد و غیظی که در دلش داشت دست پیدا کنم؛ غیظ و دردی که این خانم در تمام طول عمرش داشته. این خانم داشت در طول جلسه به کلی می‌خندید و من فکر می‌کنم اصلاً در مورد چیز خنده‌داری صحبت نمی‌کردیم. برعکس، موقعیت بسیار غم‌انگیز بود؛ اما من فکر می‌کنم اینکه این خانم انقدر از دفاع‌های بدوی استفاده می‌کرد، باعث می‌شود که ما مضطرب شویم و بعد در طی چند دقیقه، می‌بینیم که این دیوار دفاعی برداشته می‌شود و ما به راحتی می‌توانیم با او ارتباط برقرار کنیم؛ به طوری که راحت احساسش را ابراز می‌کند و به من می‌گوید که می‌خواهد صورتم را گاز بگیرد و این حرفش به ما نشان می‌دهد که او با چه مسائل دشواری دست و پنجه نرم می‌کرده و چقدر راحت می‌توانسته با هر کسی ارتباط برقرار کند؛ چون این چیزی است که شما او را با آن مواجه می‌کنید.

حداقل وقتی توانستیم این قسمت از وجود او را درک کنیم می‌توانیم به تدریج یک اتحاد درمانی همکارانه با او شکل دهیم. ما توانستیم متوجه شویم وقتی که او داشته بزرگ می‌شده داستانی که برایش اتفاق افتاده از چه قرار است و توانستیم بفهمیم که زندگی کنونی او چگونه است.

برای مطالعۀ ادامۀ این مطلب، منتظر مقالات بعدی باشید

بیشتر بخوانید
تنظیم اضطراب

اگر مداخلاتِ تنظیم اضطراب، حال بیمار را بدتر کرد چه؟

تمهیدات

” شما چگونه اضطراب بیماری که به محض اینکه از او سئوالی در مورد چگونگی حس کردن احساسات در بدنش پرسیده می‌شود و یا حتی با دعوت به تمرکزی کلی به بدنش به سرعت با تشنج‌های غیر قابل توضیح از لحاظ پزشکی( تشنج‌های غیر صرعی) بیهوش می‌شود را تنظیم می‌کنید؟”

من قبلاً بیماری با این مشخصات داشته‌ام و تعداد بسیار کم دیگری با نشانه‌هایی شبیه به این اما این بیمار جدید به مراتب چالش برانگیز تر است؛ زیرا تشنج‌های این بیمار شدید تراست و متوقف کردن آن نیز سخت تر است و عموماً طولانی تر نیز هستند. بیمار معمولاً در حالت نیم تشنج است وقتی که تازه به کلینیک می‌رسد!

و آیا ما باید این تشنج ها در جلسه درمان را غیرقابل اجتناب تلقی کنیم ( در خارج از جلسات درمان بیمار حداقل روزی یکبار حمله تشنج دارد) یا باید تاجایی که می‌شود از  بروز آنها اجتناب کرد؟

وقتی اضطراب پایین نمی‌آید

با تشکر از یکی از اعضای دنبال کننده برای پرسیدن این سئوال!

وقتی که نمیتوانید اضطراب را تنظیم کنید، یا هنگامی که تلاش برای انجام این کار منجر به افزایش اضطراب می‌شود، معمولاً به معنی اینست که بیمار در حال فرافکنی است. به هر حال شما آدم خوبی به نظر میرسید! پس اگر بیمار ناگهان ترسیده است، درواقع نه از شما بلکه از فرافکنی‌ای که روی شما انجام داده ترسیده است.

در این حال من از پرسش درباره بدن و تمرکز روی حالات بدنی احساسات دست میکشم؛ و به جای آن میپرسم “اگه برای فهم این واکنش ها لحظه‌ای به عقب برگردیم، چه افکار و ایده هایی در باره درمان الان بالا اومدن که ممکن است بدن شما را تا این حد بترساند؟” تمرکز را روی افکار و ایده‌های بیمار درباره درمان حفظ کنید؛ و آنگاه فرافکنی‌ای که باید آنرا خنثی کنید را خواهید یافت. همین که فرافکنی مذکور را خنثی کنید بیمار احساس امنیت خواهد کرد؛ و به تبع آن وقتی که میخواهید اضطراب او را تنظیم کنید نیز احساس امنیت خواهد کرد.

همچنین در نظر داشته باشید که بیمار یک واکنش شدید فیزیکی داشته است: “تشنج”؛ زمانی که به کلینیک آمده است. وقتی که برای دیدن شما به کلینیک آمده است! برای کمک گرفتن از شما! بنابراین، عملِ آمدن به دیدن شما برای کمک گرفتن محرک انگیختگی احساسات‌اند، و آن احساسات محرک بالا رفتن اضطراب، و بیمار قبل از دیدن شما یا حتی رسیدن به کلینیک غرق در اضطراب شده است. این نیز یک سر نخ دیگر است از اینکه بیمار با یک فرافکنی از شما و نه خود شما رابطه دارد.

چرا کمک کردن شما بی‌فایده است؟

همواره به خاطر داشته باشید در حالی که فکر می‌کنید کمک کردن خوب است، تجربه‌ی بیمار شکننده این بوده است که “کمک” آسیب می‌زند. او کمک شما را می‌خواهد اما از آسیب‌های گذشته می‌ترسد. او معمولاً با شما رابطه ندارد، بلکه با یک فرافکنی، یک فیگور و تداعی از گذشته که به او آسیب زده است در رابطه می‌باشد.

بنابراین، اولین وظیفه شما پرسش درباره افکار و ایده‌هاییست که او درباره رواندرمانی دارد. از پرسش درباره افکاری که درباره شما دارد پرهیز کنید چرا که این امر می‌تواند به شدت حساسیت برانگیز باشد. وقتی که فرافکنی خنثی شود، اضطراب ناشی از آن نیز از بین می‌رود و بیمار یا شروع به آه کشیدن می‌کند یا دست به عقلانی سازی می‌زند. در این مرحله واقعیت سنجی بیمار بهبود می‌یابد.

بیمار وقتی که با شما ارتباط بر قرار کند نسبت به زمانی که با یک فرافکنی ارتباط دارد احساس امنیت بیشتری خواهد. اضطراب بیمار در این لحظه بالاست به خاطر فرافکنی‌هایی که به اضطراب استمرار می‌بخشند؛ پس بجای تمرکز بر تنظیم اضطراب ( که در این لحظه مفید نخواهد بود)، روی خنثی کردن فرافکنی‌هایی که اضطراب را تقویت و تمدید می‌کنند متمرکز شوید.

دکتر هانیبال لکتر[1] نمی‌تواند اضطراب کسی را تنظیم کند!

همچنین به یاد داشته باشید که زمانی که بیمار روی شما فرافکنی می‌کند، شما نماینده‌ی فیگوری مثل دکتر “هانیبال لکتر” هستید! و هانیبال لکتر هرگز نمی‌تونه اضطراب کسی رو تنظیم کنه! اگه شما تداعی‌گر هانیبال هستید نمی‌تونید اضطراب  کسی رو تنظیم کنید. در این شرایط مهم نیست که شما کی هستید و چجور آدمی هستید، مسئله بازنمایی ذهنی بیمار از شماست. به همین دلیل است که خنثی کردن فرافکنی‌ها برای این بیمار ضروری است.

به هر حال در مسیر یادگیری خنثی کردن فرافکنی‌ها حتماً تهیه کتاب من با عنوان “هم آفرینی امنیت”؛ و مطالعه فصل مربوطه که پر از مثال‌هایی برای شناسایی و خثنی کردن فرافکنی ها به هدف ساخت اتحاد درمانی‌ست میتونه مفید باشه.


[1] دکتر هانیبال لکتر شخصیتی تخیلی است که توسط رمان‌نویس توماس هریس پدید آمده‌است. او یک قاتل زنجیره‌ای است که قربانیان خود را می‌خورد و قبل از اینکه دستگیر شود، یک روان‌پزشک قانونی بوده است.

بیشتر بخوانید

عواملی که مغز انسان را تغییر می‌دهند

در مقالۀ قبلی بخشی از مطالب مطرح شده توسط دکتر پاتریشیا کاگلین در کنفرانس دانشکدۀ پزشکی دانشگاه نیومکزیکو را با شما در میان گذاشتیم. بخش هشتم از این مجموعه مقالات را می‌توانید در ادامه مشاهده کنید:

مهم‌ترین نتیجۀ پژوهش نروژ

نتیجه‌ای که از نظر من از همه اهمیت بیشتری دارد این است که بعد از پایان درمان و در انتهای هفته هشتم، نمرۀ ۵۸ درصد از این بیماران نشان داد که آنها بهبود پیدا کرده‌اند. به عبارت دیگر، نمره آنها زیر نمرۀ برش مربوط به جمعیت بالینی (نمره‌ای که مرز بین افراد سالم و بیمار را مشخص می‌کند و کسانی که نمره‌ بالاتر از این نمره بگیرند به این معنی است که دچار اختلالات بالینی هستند) بود. در پیگیری یک ساله نیز بیشتر از ۷۱ درصد از این بیماران نمره‌ای زیر نمرۀ برش گرفتند‌. این یافته‌ای است که دیوید مالان برای اولین بار ده‌‌ها سال پیش در مطالعات خود در کلینیک تاویستاک به آن پی برد. آن یافته‌ها حالا دارند اثبات می‌شوند؛ اینکه بیمارانی که به درمان ISTDP پاسخ می‌دهند نه تنها دستاوردهایی که از درمان داشته‌اند را در دوره‌های پیگیری بعد از درمان حفظ می‌کنند، بلکه وضعیت این بیماران بهتر و بهتر هم می‌شود؛ آن هم بدون اینکه درمان بیشتری دریافت کرده باشند! ما چطور می‌توانیم این موضوع را توضیح دهیم؟

نقش دفاع‌ها

باید این موضوع را به طریقی بررسی کنیم؛ اما به نظر من با از بین بردن دفاع‌ها می‌توان به چنین نتایجی دست یافت. از دیدگاه من دفاع‌ها در واقع مانع از رشد بیمار می‌شوند. بنابراین، ما می‌خواهیم دفاع‌ها را از بین ببریم تا بیمار به احساسات خود دسترسی پیدا کند. در نتیجه، بیمار می‌تواند با خودش و دیگران ارتباط بیشتری برقرار کند. همچنین، به نظر می‌رسد که با از بین رفتن دفاع‌ها، رشد و پیشرفت بیمار نیز اوج بگیرد.

تغییر در مغز انسان

آنچه علوم اعصاب به ما یاد می‌دهد

اگر به برخی از مطالعات جدید نگاهی بیاندازیم، کتاب شگفت‌انگیزی در این زمینه پیدا می‌کنیم که گراو، کوزالینو و دیوید اشنارچ نویسندگان آن هستند. آنها در کتاب خود مطالعاتی را گزارش کرده‌اند که به این سؤال می‌پردازند که برای تغییر دادن مغز انسان به چه چیزی نیاز است؟ به نظر می‌رسد چند عامل وجود داشته باشند که به طور قابل اطمینانی با ایجاد تغییر در مغز انسان ارتباط داشته باشند.

ایجاد و حفظ سطح بالایی از تمرکز

 اولین موردی که آنها در کتاب خود ذکر می‌کنند ایجاد و حفظ سطح بالایی از تمرکز است. بنابراین، چه در حال تلاش برای یادگیری پیانو در سن پیری باشیم و چه اینکه بخواهیم تلاش کنیم تا برخی الگوهای عادتی قدیمی خود را کنار بگذاریم، در هر دو صورت واقعاً نیاز به چنین تمرکز دقیقی داریم.

اعتمادسازی از طریق نشان دادن مهارت و شایستگی

عامل دوم، اعتمادسازی از طریق نشان دادن مهارت و شایستگی است. شکل دادن یک اتحاد درمانی مشارکتی که در طی آن دو نفر به صورت فعالانه با یکدیگر برای دستیابی به نتیجه تلاش می‌کنند به نظر ضروری می‌رسد.

تجارب مختلف

عامل بعدی این است که به بیمار کمک کنیم تا سطوح مختلفی از تجربه را داشته باشد. این کاری است که ما در درمان ISTDP تمام مدت تلاش می‌کنیم تا انجام دهیم. ما می‌خواهیم بیمار به تمام تجارب خود دسترسی داشته باشد. ما می‌خواهیم ببینیم که آیا بیمار به طور واضح می‌داند که در جلسۀ درمان چه اتفاقی دارد رخ می‌دهد؟ ما فضایی سرشار از هیجان ایجاد می‌کنیم که در آن علائم فیزیولوژیکی بیمار بیدار می‌شوند و احساسات در بدن بیمار خودشان را نشان می‌دهند.

تعامل خودمان با بیمار

علاوه بر این، ما به تعامل خودمان با بیمار توجه می‌کنیم. بنابراین، هر چقدر که بیشتر بتوانید این چهار مؤلفه را ایجاد و حفظ کنید، احتمال بیشتری وجود دارد که بتوانید مغز بیماران خود را تغییر دهید.

اضطراب و یادگیری

علاوه بر این، پژوهش‌های قابل توجهی وجود دارند که نشان می‌دهند برای تغییر دادن مغز یک انسان بزرگسال باید به او استرس و اضطراب وارد کنیم. به عبارت دیگر، اگر اضطراب بیمار خیلی پایین باشد، یادگیری جدیدی اتقاق نمی‌افتد. اگر سطح اضطراب خیلی بالا باشد و بیمار غرق اضطراب شود نیز چیز جدیدی یاد نخواهد گرفت. بنابراین، پیدا کردن سطح بهینه‌ای از اضطراب برای هر بیمار و حفظ اضطراب بیمار در آن سطح برای ایجاد تغییر در بیمار اهمیت زیادی دارد.

همچنین، ایجاد صمیمیت و لحظات عمیق و پرمعنا و دادن معنا به کل تجربۀ درمانی نیز واقعاً در مغزهای ما تغییراتی ایجاد می‌کنند.

فکر می‌کنم وقتی به این عوامل نگاه می‌کنید می‌توانید ببینید که چه ارتباط زیادی با مراحل مختلف درمان در ISTDP دارند.

برای مطالعۀ ادامۀ این مطلب، منتظر مقالات بعدی باشید.

بیشتر بخوانید